سرخط خبرها

اولین هنرمند زن سنگ‌تراش مشهد | می‌خواهم اصالت را به خانه‌ها ببرم

  • کد خبر: ۴۵۹۶۷
  • ۱۶ مهر ۱۳۹۹ - ۱۰:۱۴
اولین هنرمند زن سنگ‌تراش مشهد | می‌خواهم اصالت را به خانه‌ها ببرم
نیره اعظم مانی را شاید بتوان تنها هنرمند زن سنگ‌تراش در مشهد دانست. او بیش از ۱۵ سال است که روزگارش را با سنگ و تیشه و قلم می‌گذراند.
الهام ظریفیان  | شهرآرانیوز؛ نیره اعظم مانی را شاید بتوان تنها هنرمند زن سنگ‌تراش در مشهد دانست. او بیش از ۱۵ سال است که روزگارش را با سنگ و تیشه و قلم می‌گذراند. سال‌هاست که صدای ناله سنگ زیر دست‌های ظریف نیره اعظم، تصنیف دلکشی شده است که روح هر شنونده‌ای را صیقل می‌دهد. هر روزِ او با این موسیقی خیال‌انگیز می‌گذرد تا او با جادوی دست‌هایش سنگ سخت را، چون موم نرم و مطیع سازد. برای نیره اعظم یک کپه سنگ نمادی از کوه مشکلات حل‌نشدنی نیست. برای او سنگ یعنی اصالت، هویت و هنری که می‌تواند نان حلال سر سفره بیش از ۵۰ نفر بیاورد. او ایده‌های خلاقانه‌اش را با هنری که می‌گوید در خونش است ترکیب کرده و توانسته طرحی نو در هنر سنگ مشهد با ساخت ظروف سنگی مدرن ایجاد کند، چنان‌که سنگ‌های هزار رنگ مرمر با آن نقش‌های دلفریبشان یا سنگ‌های سیاه گرانیت و تراورتن را به خانه‌ها بیاورد و بنشاند سر میز پذیرایی یا سفره شامشان. همین هم بهانه حضورم در کارگاه سنگ‌تراشی او و همسرش در شهر سنگ بود تا داستان زندگی اولین هنرمند زن سنگ‌تراش مشهد را بشنوم.
 
 

مهاجرت استاد مانی سنگ‌تراش به مشهد

در سال ۱۳۵۱ در تهران متولد شدم. اصالت و ریشه پدر و مادرم به اصفهان برمی‌گردد؛ ولی آن‌ها هم مانند خودم متولد تهران هستند و به دلیل اینکه پدر و مادرشان تاجر بودند در تهران زندگی می‌کردند و برای ییلاق به اصفهان رفت‌و‌آمد داشتند. پدربزرگ پدری‌ام استاد غلامعلی مانی در تهران سنگ‌تراش معروفی بود. آن‌طور که شنیدیم در جوانی در خانه سرهنگی پله‌ها را سنگ‌تراشی می‌کرده است. آن موقع با قلم و چکش سنگ‌تراشی می‌کردند. همان موقع شاه می‌خواسته استخری در کاخ سعدآباد بسازد. دنبال استاد متبحری می‌گشته که گفته‌اند فلانی هست که دارد در خانه سرهنگ فلانی کار می‌کند و نمی‌تواند بیاید. شاه گفته: غلط کرده بگویید بیاید! به این ترتیب پدربزرگم بیشتر سنگ‌تراشی‌های کاخ سعدآباد را انجام می‌دهد. سال ۵۷ مادربزرگم تصمیم گرفت که به مشهد مهاجرت کنند. همه به او می‌گویند: تو در مشهد کسی را نمی‌شناسی فقط یکی دو بار رفته‌ای زیارت... می‌گوید نه من می‌روم. با پدربزرگم و دو پسر و عروس و نوه‌ها به مشهد آمدند و زندگی ما از سال ۵۷ در مشهد و در یک خانه بزرگ ویلایی در محله آزادشهر آغاز شد. پدربزرگم همان زمان سکته و یک سال بعد فوت کرد. پدر و عمویم هیچ‌کدام راه پدرشان را ادامه ندادند؛ اما پدربزرگم شاگردی داشت که با عمه‌ام ازدواج کرد و حاصل آن پسری شد که راه جدش را ادامه داد و بعد‌ها شد همسر من.
 

یاد گرفتن درس زندگی پیش «خان جان»‌

در جوانی به ورزش علاقه داشتم و با تیم والیبال مدرسه به مسابقات استانی و حتی کشوری هم اعزام شدم. بعد از فوت پدربزرگم برای اینکه خان جان (مادربزرگم) تنها نماند، پدرم به من و برادر بزرگم گفت: یکی‌تان باید پیش خان جان بمانید! در نهایت قرار شد هفته‌ای ۳ روز برادرم و ۲ روز هم من، پیش خان جان بمانیم؛ ولی برعکس شد و بیشتر روز‌ها من پیش او بودم. در واقع من پیش خان‌جان درس‌های زندگی را آموختم. من دوست داشتم ورزش را ادامه بدهم؛ ولی خان جان مخالف بود. می‌گفت ورزش برای زن خوب نیست، دنبال کاری برو که سرش به تنش بیارزد! به پدرم هم می‌گفت: اجازه نده دخترت برود دنبال ورزش. در همین اوضاع پسرعمه‌ام عاشقم شد و ما با هم ازدواج کردیم. به رغم اینکه به من قول داده بود جلوی ورزش من را نگیرد؛ اما بعد از ازدواج هم نتوانستم ورزش را ادامه دهم. تازه بیست سالم بود و پر از انرژی. دلم می‌خواست کاری بکنم که توی خانه بیکار ننشینم. وقتی از ورزش ناامید شدم به فکر راه‌اندازی یک تولیدی پوشاک افتادم. از آنجایی که خانواده مادرم هنرمند و اهل دوخت و دوز بودند، تا حدودی این کار را بلد بودم. سال ۷۰ کارگاهی راه انداختم و چند نیرو گذاشتم و شروع کردم به تولید پوشاک کودک و نوزاد. تازه دختر اولم به دنیا آمده بود؛ اما این کار را هم به دلیل مخالفت خانواده‌ام بعد از ۵ سال مجبور شدم واگذار کنم و دوباره هیچ فعالیتی برای انجام دادن نداشتم.
 
 

همیشه به سنگ فکر می‌کردم

همیشه به این فکر می‌کردم که شاید بشود راه پدربزرگم را ادامه بدهم. با همین شاید‌ها بعد از به دنیا آمدن دختر دومم در دهه ۸۰ تصمیم خودم را گرفتم و کار سنگ را شروع کردم. همسرم در این سال‌ها کارخانه تولید سنگ داشت و می‌دیدم که چقدر وقت و انرژی پای این کار می‌گذارد؛ البته من به ساخت سنگ‌های ساختمانی در کارخانه و به صورت صنعتی علاقه‌ای نداشتم. دوست داشتم بتوانم خودم از دل سنگ چیزی خلق کنم. چی و چطور را نمی‌دانستم. درون من سنگ همیشه بوده و هست. می‌دانستم می‌شود یک کار‌هایی کرد؛ ولی باید راهش را پیدا می‌کردم. فکر می‌کردم چطور می‌توانم از این سنگ سخت و سفت ایده‌هایم را بیرون بکشم. تا اینکه سنگ‌های ابزاری که از کناره سنگ‌ها اضافه می‌آید به ذهنم آمدند. در اصفهان دیده بودم که با این سنگ‌ها تولیدات هنری و ظروف درست می‌کنند و خوشم آمده بود. با خودم گفتم: همین است! گوشه‌ای از کارخانه همسرم را گرفتم و با دستگاه گیوتین روی نوعی سنگ تزئینی ساختمانی که از اصفهان می‌آمد شروع به کار کردم. از آن سنگ‌های دور ریز چیز‌هایی مثل تابلو‌های حجمی و حاشیه‌هایی که در دکور داخلی استفاده می‌شد درست می‌کردم. کم کم که شروع به تولید کردم، متوجه شدم مردم خیلی با این هنر آشنا نیستند؛ بنابراین تصمیم گرفتم که نمایشگاهی برای ارائه آثارم در شهر راه‌اندازی کنم. در فلسطین یک فروشگاه تخصصی محصولات سنگ زدم. کم‌کم کارگاهم بزرگ‌تر شد و تولیداتم بیشتر. ۹ سالی به همین منوال کار کردم تا اینکه وارد کار ظروف شدم. تا قبل از آن گاهی چیزی را از دل سنگ بیرون می‌کشیدم و به دوستان و آشنا‌ها هدیه می‌دادم؛ ولی به تعداد محدود و نه برای فروش. از هر ده تایی که درست می‌کردم شاید هشت تای آن می‌شکست تا اینکه بالاخره یک چیزی درمی‌آمد. آن‌قدر راحت نبود. ابزار هم خیلی نداشتم. بودجه نداشتم که بخواهم سریع بروم چین و ابزار‌های لازم را بخرم.
 
 

هنر درونی

این هنر درون خودم و همسرم بوده و هست. این را ما جایی یاد نگرفتیم. همیشه توی ذهنم مثل حل یک جدول معما بوده است. با همسرم همفکری می‌کردم که هربار یک مدلی آن را بچینیم. الگوی خاصی ندارد. یک دفعه به ذهنمان خطور می‌کند و با همان ایده بازی می‌کنیم تا اینکه یک چیزی دربیاید. پدربزرگ من هم همین طوری ذهنی خلق می‌کرد. الان کارهایش در کاخ سعدآباد، نیاوران و گلستان به نام استاد مانی موجود است. سنگ‌فرش‌های محوطه این کاخ‌ها را که با قلم و چکش و با دست کار کرده بود ما الان با ابزار و دستگاه می‌زنیم. نوروز چند سال پیش که رفته بودم به کاخ موزه سعدآباد، جمعیت زیادی برای بازدید آمده بودند. با خودم می‌گفتم آخر این جمعیت می‌روند چه چیزی را ببینند؟ هنری که باید به آن نگاه کنند زیر پایشان است که دارند آن را لگدمال می‌کنند.
 
 

واردات ظروف سنگی

ظروف سنگی خانه خودمان زیاد بود. پدربزرگم خیلی از این چیز‌ها درست کرده بود، از قاب دیواری، گوی سنگی و برخی ظروف. او همه آن‌ها را با دست درست کرده بود. من بیشتر سعی می‌کنم از ضایعات سنگ که به کار دیگران نمی‌آید استفاده کنم. به سنگ نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که چی از توی آن می‌توانم دربیاورم؛ ولی خیلی دوست دارم که بتوانم آن را به تولید انبوه برسانم. چون هنوز ظروف سنگی در کشور ما به صورت تجاری و در تیراژ بالا تولید نمی‌شود. ظروف سنگی را در بازار ترکیه می‌بینیم که از سنگ خود ماست و می‌رود چین، ظرف می‌شود و بعد به ترکیه صادر می‌شود و هم‌وطنان هم می‌روند از ترکیه به قیمت گزاف و با به‌به و چه‌چه می‌خرند. این برای من درد است. چون سنگ ماست، سنگی است که سال‌ها اقوام و اجداد و دوستانم آن را تولید کرده‌اند و خاکش را خورده‌اند. بعد می‌رود آنجا دلال‌ها وارد می‌کنند. پس چرا من تولید نکنم؟ به شرطی که دستگاهش را داشته باشم و بتوانم تولید آن را به انبوه برسانم. معضل من تولیدکننده این است که یک دستگاه را یک میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان می‌خرم بعد تیغه‌اش گیر نمی‌آید. من اکنون همه مدل ظرفی دارم. مردم همه چیز می‌خرند. ظرف شیرینی، شکلات، آجیل. بعضی‌ها مانند تازه‌عروس‌ها دوست دارند یک مجموعه کامل داشته باشند. هنر من استفاده از ایده است. ایده‌پردازی مهم است. همه آدم‌ها شاید اگر از دستگاه استفاده کنند بتوانند این کار را انجام دهند؛ ولی آنچه مهم است ایده بکر و ظرافت در اجرا و تجربه است.
 
 

۱۵ سال دویدن

۱۵ سال کار با سنگ سفت و سخت پخته‌ام کرده است. خوش‌حالم از اینکه به کاری رسیده‌ام که همیشه گوشه ذهنم داشته‌ام؛ ولی همه این ۱۵ سال برایم بدو بدو بوده است. من به دلیل پول کار سنگ را شروع نکردم. همسرم کسب و کار موفقی داشت و می‌شد مثل زن‌های دیگر بنشینم گوشه خانه؛ ولی پدرم جوری من را بار نیاورده بود که بتوانم بیکار بنشینم. همیشه می‌گفت به این فکر کن که اگر خدای نکرده یک روز همسرت نتوانست تو را تأمین کند، خودت بتوانی از پس خودت بربیایی. خودت هم باید تلاش کنی. پدرم درست می‌گفت. چرا من تلاش نکنم؟ هدف من از اینکه به این دنیا آمده‌ام چه بوده؟ دوست داشتم کاری را انجام دهم که بدانم من هم هستم و وجود دارم.
 
 

رفاقت با سنگ

من یک تکه سنگ که می‌بینم ذوق می‌زنم و به همسرم می‌گویم ببین از توی این سنگ چی در بیاید. اول یک ظرف میوه درمی‌آید، بعد یک کاسه، بعد یک ظرف شیرینی در می‌آورم. کنارش یک جاشمعی هم می‌شود. به خرده سنگ‌ها که می‌رسیم می‌شود قلوه سنگ‌هایی که کف آکواریوم و پای گلدان‌ها برای تزیین تراس گاردن و روف گاردن‌ها استفاده می‌شود. این قلوه سنگ‌ها با یک نورپردازی خوب مثل الماس می‌درخشند؛ یعنی حتی از ریزه‌سنگ‌ها هم نمی‌گذریم. ما در شهری زندگی می‌کنیم که همه به امام رضا (ع) می‌نازند؛ ولی برای سنگ‌فرش صحن و سرای همین امام رضا (ع) از چین سنگ می‌آورند. در صورتی که در شهر و کشور خودمان بهترین سنگ مرمر را داریم. سنگ‌های داخل روضه منوره مال کشور خودمان است؛ ولی سنگ‌هایی که در سال‌های اخیر در صحن‌ها استفاده می‌شود از چین می‌آید. چرا اجازه می‌دهند یک عده این وسط از دلال‌بازی سود‌های کلان ببرند؛ در حالی که بهترین سنگ‌تراش‌ها را در مشهد داریم؟
 
 

تولیدکننده یا هنرمند

من نه تولیدکننده‌ام و نه هنرمند، یک آدم عادی هستم که با همسرم خیلی بیش فعال هستیم. هر کسی باشد می‌گوید حالا چه کاری است برو بنشین خانه‌ات دیگر. می‌خواهی چه کار کنی؟ ولی چرا فعالیت نکنم؟ چرا وقتی می‌شود این هنر را زنده نگه داشت هیچ کاری نکنم؟ خان جانم تا لحظه آخر زندگی‌اش با وجود اینکه مریض بود قلاب‌بافی می‌کرد همان‌طور که توی تخت مریضی خوابیده بود بافتنی می‌کرد. من چرا نکنم؟
 
 

پشتیبانی همسر

پدربزرگم گفته بود که دست‌های ظریف تو قدرت قلم و چکش را ندارد؛ اما هیچ وقت نگفت این کار مردانه است و به درد تو نمی‌خورد. فکر نمی‌کرد که بخواهم یک روزی این کار را ادامه بدهم. دور و بری‌هایم هنردوست زیاد بودند؛ ولی خانمی نبوده که تا حالا کار به این سختی را انجام داده باشد. اگر پشتیبانی‌های همسرم نبود من هم واقعا نمی‌توانستم این کار را انجام دهم. این خیلی مهم است که همسرت به تو بگوید می‌توانی انجامش بدهی. من نمایشگاه که زده بودم گاهی ساعت ۱۱ شب می‌رسیدم خانه؛ ولی همسرم خیلی همراهی‌ام می‌کرد. شاید اگر هم خلائی می‌دید اعتراض می‌کرد؛ ولی من هم زندگی را مدیریت می‌کردم و سعی می‌کردم تا جایی که می‌شود خلائی نگذارم.
 
 

کار است دیگر

دستم مدام زخمی می‌شود، ناخنم می‌شکند. انگشت‌های پایم همه کبود شده‌اند؛ ولی وقتی می‌روم خانه به خودم می‌رسم و ناخنم را مرتب می‌کنم. من هم یک زن هستم. الان در بازار اطلس نمایشگاه محصولات سنگی دارم. اوایل همه برایشان عجیب بود که می‌دیدند یک خانم سنگ را از توی ماشین زیر بغلش می‌زند و می‌آورد. سبد را با پایش هل می‌دهد، می‌کشد و می‌برد؛ ولی حالا همه همکارانم عادت کرده‌اند و می‌دانند که خانم مانی به کسی احتیاج ندارد که برایش بگذارد و بردارد. سبد اگر سنگین باشد خالی می‌کنم و یکی یکی می‌برم. به قول معروف به نیش می‌کشم و می‌برم. کار است دیگر. اگر تو واقعا کارت را دوست داشته باشی، این حرف‌ها الکی است که اینجا نه، آنجا نه، این کار را نمی‌توانم... باید کار را دوست داشته باشی و بابتش جانت را هم بدهی؛ البته من به کار‌های معمول یک خانم هم می‌رسم، حتی اگر برسم در ساعت ناهار ورزش هم می‌کنم.
 
 

احساس خاص

همه کارهایم را دوست دارم؛ ولی یک گلدان سنگی بود که خیلی دوستش داشتم. داخل آن گیاه کاشته بودم و هر روز آن را آب می‌دادم و باهاش حرف می‌زدم. من همیشه یک یادبود هم به مشتری‌هایم می‌دهم. خانمی آمد گفت اگر می‌خواهید به من یادبود بدهید این گلدان را بدهید. دقیق همان گلدانی که من هر روز با آن حرف می‌زدم. نگفتم نه، گفتم: ببرش؛ ولی خیلی مراقبش باش. من این گلدان را خیلی دوست دارم و عاشقانه هر روز به آن آب می‌دهم. گفت: می‌خواهی نبرم؟! گفتم: نه ببر، ولی اذیتش نکن!
 
 

سخت‌ترین و قشنگ‌ترین

سخت‌ترین بخش کارم این است که به مردم قول بدهم؛ ولی نتوانم انجامش بدهم. حتی هنوز هم وقتی می‌خواهم کاری را شروع کنم این نگرانی را دارم که آیا می‌توانم آن چیزی را که توی ذهنم هست دربیاورم؟ بار‌ها پیش آمده که ایده‌ای داشته‌ام؛ اما اجرایی نشده است مثلا سنگی بوده اول که نگاهش کردم خیلی خوب بوده و فکر کرده‌ام حتما جواب می‌دهد؛ ولی وقتی شروع به کار کرده‌ام شکسته. شکست و دورریز در کارمان خیلی زیاد است. فکر کن بخواهی به یک سنگ، شکل یک ظرف بدهی. خیلی پِرت دارد. شاید از هر ۵ عدد یکی دربیاید؛ اما بخش شیرین کار هم وقتی است که مردم کاری را برده و می‌گویند حالمان با این سنگ عوض شده است. این جمله خیلی به من انرژی می‌دهد؛ البته برعکسش را هم داریم. مثلا یک تابلو درست می‌کنم طرف می‌آید می‌گوید مگر چقدر کار دارد این؟! قشنگ‌ترین بخش کار ما این است که می‌بینم توانسته‌ایم برای بیشتر از ۵۰ نفر شغل ایجاد کنیم. این کار کردن آن‌ها و این رزق و روزی که از سنگ دارند سر سفره‌هایشان می‌برند، از همه چیز لذت‌بخش‌تر است. شاید این آدم‌ها دو برابر سودی که ما می‌بریم، از ما پول دریافت کنند؛ ولی برای من خیلی قشنگ است. در سریش‌آباد کردستان یک عده از خانم‌ها در خانه‌هایشان دارند برای ما کار می‌کنند. خیلی دوستشان داریم.
 
 

خاطره جالب

شاید جالب‌ترین خاطره کاری این سال‌های من به بشقابی برگردد که از مرمر‌های سریش‌آباد کردستان درست کرده بودم. اوضاع بچه‌های سنگ‌تراش این منطقه زمانی که سنگشان صادر می‌شد، خوب بود؛ ولی جلوی صادراتشان را گرفتند. طی ماجرایی با چند نفر از آن‌ها آشنا شدم و یک بشقاب از سنگ آن‌ها درست کردم. داشتم فکر می‌کردم چه کار کنم که این بشقاب قشنگ‌تر شود. از همسرم پرسیدم: این پایه را بزنم خوب می‌شود؟ گفت: بهت می‌گویم. یک فریم گوی مانند را داد دستم، گفت این را بزن. گفتم: نه زشت می‌شود! گفت: خوب می‌شود تو بزن! خلاصه فریم را زد و گذاشت یک گوشه. من بهش می‌خندیدم و می‌گفتم: کی آخه از این خوشش می‌آید؟! گفت: حالا تو بخند، اگر همین را مردم دوست نداشتند؟ فردا خانمی آمد و گفت: چقدر این قشنگ است؟! من مانده بودم بخندم یا بهش قیمت بدهم! خیلی وقت‌ها چیزی که اصلا فکر نمی‌کنی به گونه‌ای درمی‌آید که خیلی از آن استقبال می‌کنند. شاید تا حالا ۱۰ بشقاب مثل آن فروخته‌ام.
 
 

هدف من

مردم شناختشان از سنگ خیلی کم است. هدف من وقتی نمایشگاه زدم فقط تولید نبود. دوست داشتم مردم سنگ را بشناسند و در خانه‌هایشان از آن استفاده کنند. هدفم این بود که مردم سنگ را ببینند و بشناسند و بدانند که سنگ را می‌توانند در دکور داخلی منزلشان استفاده کنند. این سنگ ایران است، پایه‌های تخت جمشید از سنگ است و هنوز بعد از ۳ هزار سال پابرجاست. این سنگ را در خانه استفاده کنید و ببینید که چقدر به شما انرژی می‌دهد و حالتان را خوب می‌کند؛ ولی مردم این‌ها را نمی‌دانند. توی خانه‌هایشان کاغذ یا پروفیل پلاستیکی یا پی‌وی‌سی می‌زنند که زیرش نم می‌زند و سوسک جمع می‌شود. سنگ نم را می‌گیرد و از آن طرف خشک است. بر خلاف تصور برخی سنگ باتوجه به کیفیتی که دارد، قیمتش مناسب‌تر است. ذهنیت مردم، ولی این است که سنگ گران است و به عنوان یک کالای گران به آن نگاه می‌کنند، چون سنگ را نمی‌شناسند. چه چیزی واقعا می‌تواند جای سنگ مرمر را بگیرد؟ همکاران دکوراتیوم که کاغذ توی خانه‌ها می‌زدند و خودشان می‌گویند که ما کاغذ فروشیم، همیشه سرشان شلوغ بود؛ ولی ما نه. اطلاعات مردم نسبت به سنگ کم است و نمی‌خواهند هم که بدانند. مردم همان کاغذ را بهتر می‌خواهند. نمی‌دانم چرا. تازه کاغذ مال ایران نیست؛ ولی سنگ مال خودمان است. هویت ماست. در صورتی که من می‌گویم سنگ حتی ارزا‌ن‌تر هم درمی‌آید. کاغذ متر مکعبی ۲۰۰ هزار تومان می‌زنند در صورتی که هزینه سنگ با نصبش این‌قدر نمی‌شود. چرا نباید یک تکه از خانه‌ات از سنگ باشد؟ از اصالتت باشد؟
 
 

انبوه‌سازان و مردم

انبوه‌سازان در تغییر سلیقه مردم خیلی مؤثرند؛ ولی آن‌ها فقط دنبال پی‌وی‌سی هستند. الان هرکسی به فکر جیب خودش است؛ البته چند سالی است که استقبال از سنگ بیشتر شده و دلیل آن هم این است که چند هتل معروف در نزدیکی حرم از کامپوزیت استفاده کردند که بعد دچار حادثه شده و آتش گرفتند. مدیران این هتل‌ها از کسانی بودند که به دنبال متریالی بودند که ارزان‌تر در بیاید و به همین دلیل زیر بار سنگ نرفتند؛ ولی چه شد؟ هتل آتش گرفت و همه آن کامپوزیت‌ها سوخت و کلی خسارت به بار آورد. استفاده از سنگ در نمای ساختمان چند سالی است که رونق گرفته است؛ ولی تعداد تولیدکننده‌ها در مشهد کم هستند و بیشتر همکاران هم به مردم توضیح نمی‌دهند که این سنگ چیست و ریشه‌اش از کجاست. از مردم هم گله دارم که سنگ را نمی‌شناسند. عدد و رقم‌ها را کنار هم می‌گذارند و فکر می‌کنند که خیلی بالاست. تحقیق نمی‌کنند درباره چیزی که شاید در وجودشان باشد و دوستش داشته باشند. شاید خیلی‌ها دوست داشته باشند که در خانه‌هایشان سنگ داشته باشند؛ ولی هیچ وقت سراغش نرفته‌اند. تولیدکننده را ندیده‌اند و دلال را واسطه قرار داده‌اند. دوست دارم مردم بیشتر سنگ را بشناسند؛ مثل چوب که می‌شناسند، مثل مسی که می‌شناسند، مثل نقره‌ای که می‌شناسند. سنگ الان حرف برای زدن دارد. الان دیگر مثل قدیم نیست. به کمک ابزار‌های جدید سازه‌های سنگی زیباتر شده‌اند. درست است که کار سنگ همیشه با دست اصالت داشته است؛ ولی الان با دستگاه هم کار هنری خلق می‌کنند. پیکره‌ساز‌ها بار روی سنگ را با دستگاه برمی‌دارند و خود پیکره را با قلم و چکش درمی‌آورند. دوست دارم مردم ارزش این هنر را بدانند.
 
 

مردم و سنگ

اگر مسئولان صنعت‌گران و هنرمندان سنگ را حمایت کنند، مردم هم کم‌کم این هنر را می‌شناسند. وقتی بازار مسگر‌های اصفهان می‌روید همه دارند مسگری می‌کنند، چرا ما در اینجا بازار سنگ به آن معنی که مردم بیایند و طرز کار یک سنگ‌تراش را ببینند نداریم؟ بازار سنگ مشهد که قدمتی ۵۰ ساله داشت الان فقط به نمایشگاه تبدیل شده است، سنگی که در آن حرف داریم و بخشی از هویت ما را تشکیل می‌دهد. مردم هنوز هم سنگ مشهد را با هرکاره می‌شناسند. چرا باید دیزی هرکاره مشهد که بنام بود نابود شود؟ چرا باید معدن‌های سنگ مشهد به پارک تبدیل شود؟ این هنر مردم است، معادن هرکاره مشهد یا در اصل معادن سیاه سنگ مشهد تعطیل کردند و الان آن منطقه به کوه پارک تبدیل شده است. یک عده آدم از این معادن زندگی‌شان را می‌چرخانند؛ ولی کاری کرده‌اند که تولیدشان خوابیده است. چند صباح دیگر مثل خیلی از هنر‌های دیگر که از بین رفتند، دیزی سنگی مشهد هم از بین می‌رود. این آدم‌ها که تمام شوند، دیگر کسی نیست که جایشان را بگیرد. حاجی مشکاتی اگر بمیرد، دیگر پسرش این کاره نیست. آقای کاظمی اگر از دنیا برود، این هنر از بین می‌رود، این‌ها نیازمند حمایت هستند. حاج محمد عنایتی که خدای سیاه سنگ مشهد است و همه او را به عنوان معدن کار سیاه سنگ مشهد می‌شناسند، این کار را بگذارد کنار، دیگر کسی آن را برنمی‌دارد. این هنر می‌میرد. این نتیجه سیاست‌های غلطی است که در آن منطقه بوده؛ اینکه بگویند اینجا حق نداری کار کنی، برو یک جای دیگر. این جابه‌جایی‌ها باعث مرگ هنر اصیل سنگ مشهد می‌شود.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->